آخرين مهلت غاصبين براى نقشه كشيدن، قبل از تدفين حضرت زهرا عليهاالسلام بود. آنها تصميم گرفتند براى سرپوش گذاشتن بر جنايات خود به هر قيمت شده در تشييع جنازهى حضرت زهرا عليهاالسلام شركت كنند و لابد اظهار عزادارى كنند تا سرپوشى بر جناياتشان باشد. برنامه از دو طرف به اين صورت شروع شد:
وصيت حضرت زهرا سلام الله علیهابه تدفين شبانه
حضرت زهرا سلام الله علیها به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد: آيا مىتوانى وصيت مرا عمل كنى؟ حضرت فرمود: آرى انجام مىدهم. فرمود: وقتى من از دنيا رفتم مرا شب دفن كن و به ابوبكر و عمر خبر مده، كه نبايد احدى از آنان كه بر من ظلم كردند و حق مرا گرفتند بر جنازهام حاضر شوند، و اجازه مده بر جنازهى من نماز بخوانند چرا كه اينان دشمنان من و پيامبرند، و اجازه مده احدى از اينان و اتباعشان بر جنازهى من نماز بخوانند. شب كه جاسوسان سراغ كار خود رفتند و چشمها بخواب رفت مرا دفن كن.
تدفين مخفيانه ى حضرت
مقدارى از شب كه گذشت و از جاسوسان مطمئن شدند، اميرالمؤمنين عليهالسلام آن حضرت را غسل داد و فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام بهمراه سلمان و ابوذر و مقداد و نيز فضه و اسماء و چند نفر ديگر در نماز بر جنازهى حضرت زهرا عليهاالسلام حضور يافتند و پس از نماز، جنازه را مخفيانه دفن كردند و اميرالمؤمنين عليهالسلام محل قبر را با زمين اطراف يكسان نمود بطورى كه محل آن شناخته نشود.
فردا صبح ابوبكر و عمر بهمراه مردم به قصد تشييع و نماز بر جنازهى حضرت زهرا عليهاالسلام حركت كردند و بر در خانهى حضرت جمع شدند. ولى ناگهان شنيدند كه مقداد خطاب به مردم گفت: «ديشب فاطمه را دفن كرديم». از سوى ديگر مردم با چهل صورت قبر جديد در بقيع روبرو شدند كه به هم شباهت داشتند و قابل تشخيص نبودند.عمر گفت:هم اكنون كنار قبرها مىروم و آنها را نبش مىكنم تا جنازهى فاطمه را پيدا كنم و بر بدن او نماز بخوانم!
عكس العمل اميرالمؤمنين عليه السلام در مقابل تصميم نبش قبر فاطمه عليهاالسلام
اين خبر به اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد. حضرت قباى زرد رنگى را كه در جنگهاى شديد مىپوشيد به تن كرد و بحال غضبناك كه چشمانش سرخ شده و رگهايش بالا آمده بود با تكيه بر شمشير ذوالفقار آمد تا وارد بقيع شد.
يك نفر جلوتر سراغ مردم رفت و خبر داد كه على بن ابىطالب مىآيد و به خدا قسم ياد مىكند كه اگر سنگى از اين قبرها حركت داده شود شمشير خواهد كشيد تا همه را بكشد.
عمر و اصحابش مقابل حضرت درآمدند و عمر گفت: چه خبر است اى اباالحسن! بخدا قسم قبر او را مىشكافيم و حتماً بر او نماز مىخوانيم!
اميرالمؤمنين عليهالسلام لباس عمر را گرفت و او را تكانى داد و بر زمين زد و فرمود: اى عمر، حق خود را رها كردم تا مردم از دين برنگردند، و اما قبر فاطمه، قسم به آنكه جان على بدست اوست، اگر تو و اصحابت در اين باره كوچكترين اقدامى كنيد زمين را از خون شما سيراب مىكنم.